حدس می زنم / دلم می خواد
که الان مشهد باشی .
شاید چون بیشتر از هر چیزی به مامن احتیاج داری و بس
کی بهتر از خود آقا واسه پناهت شدن خب؟
نمی دونم "دقیقا" و "به طور مشخص" چی بهم ریختت
گناه / اشتباه ت؟
نبودن من؟
تموم کردن من؟
اصلن ورود دوباره ی من به زندگیت؟
تفاوت دنیامون با هم؟
اشتباهات من؟
اشتباهات خودت؟
گذشته مون؟
کم و زیاد بودنمون؟
یا .
شایدم همه ش خب !
چیزی که فقط حس می کنم باید بهت بگم و لازم می دونم که بدونی اینه که من بحران مشابهی رو گذروندم و "شاید" "دارم می گذرونم" !
پس به حرفم گوش بده .
جدایی که برای ما دو بار اتفاق افتاد یه بخشی از قصه ی زندگیمون بوده ، فقط "بخشی"
تندتر بخون این صفحه ها رو و فقط بذار بگذره و خیلی درگیرت نکنه .
شاید واسه این سخت گرفتن و درجا زدن دیرتر و سخت تر به صفحات خوبش برسیا .
برای هر کدوم از ما آدمها ، عسر و یسری وجود داره !
بیش از چیزی که مستحقشی به خودت سخت نگیر و بذار به یسرش برسی .
درباره این سایت